always laugh

خنده بر هر درد بی درمان شفاست...

always laugh

خنده بر هر درد بی درمان شفاست...

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۱۰ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۲۸ آرزو

۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

بفرمایید فروردین شود اسفند‌های ما

نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخند‌های ما

 

بفرمایید هر چیزی همان باشد که می‌خواهد

همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما

 

بفرمایید تا این بی‌چراتر کار عالم؛ عشق

رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما

 

سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری

بیفشان زلف و مشکن حلقه‌ی پیوندهای ما

 

به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو می‌بالند

بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما

 

شب و روز از تو می‌گوییم و می‌گویند، کاری کن

که «می‌بینم» بگیرد جای «می‌گویند»‌های ما

 

نمی‌دانم کجایی یا که‌ای! آن‌قدر می‌دانم

که می‌آیی که بگشایی گره از بندهای ما

 

بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز

همین حالا بیاید وعده‌ی آینده‌های ما

استاد امین پور......


پریسا صدیقی
۱۰ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دو زلفونت شب و روی تو ماهه‌

از این شب، روزگار مو سیاهه‌

 

دلم شد راهی دریای چشمت

از این پس کار چشمم روبه‌راهه

 

ز دستِ کفرِ زلفت، داد و بیداد

به درگاهت دل مو دادخواهه‌

 

دلم تنها به درگاه تو روکرد

که بی روی تو بی پشت و پناهه

 

ندارم شاهدی جز چشم مستت

که اشکم شاهد و آهم گواهه

 

مو خوندم در ازل از نقش چشمت

که خط سرنوشتم اشتباهه

 

اگر مشک ختن گفتم به زلفت

خطا گفتم، خطا گفتم، گناهه

 

که در هر حلقه‌ی هندوی زلفت

هزاران چین و ماچین عذرخواهه

 

گرفتی کشور دل را به مویی

که در پشت سرت خیل سپاهه

 

چه شد حاصل از این روز و شب ای دل

که موی مو سفید و رو سیاهه

 

اگر دست دل ما را نگیری

تموم کار و بار ما تباهه

 

دلم پیوسته با لطف مدامت

که لطف دیگرونم گاه گاهه

 

سماع یاد تو در سینه برپاست

تموم خانه‌ی دل خانقاهه

پریسا صدیقی
۱۰ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امشب تمام حوصله ام را
در یک کلام کوچک
در «تو»
خلاصه کردم:
ای کاش می شد
یک بار
تنها همین
یک بار

تکرار می شدی!
تکرار...

قیصر امین پور

پریسا صدیقی
۱۰ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پریسا صدیقی
۰۵ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۵۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

پریسا صدیقی
۰۵ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پریسا صدیقی
۰۵ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چناچنه به طور رومزره به زبان فارسی صبحت می کیند، خاوهید تواسنت این نوتشه را بخاونید.

پریسا صدیقی
۰۳ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.

 

آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد:


عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.


ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.


حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم.

 



پریسا صدیقی
۰۳ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر